پسر عزیزم عشقم ماهانپسر عزیزم عشقم ماهان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
زندگی عشقولانه مازندگی عشقولانه ما، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره
شایانشایان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه سن داره

ماهان جون و شایان جون

پسرهای من عشق من

 به پاي عاشقانه هاي تو .....همسفر مي شوم ...تا افق....

همانجا كه گرماي خورشيدش هرگزجاي گرمي نگاهت را نميگيرد

و دلي كه در پشت آن تنگ مي شود براي فرشته هاي دنيايم

مزه مزه ميكنم بودن با تو را .....طعم شيرينش را

شهد هيچ عسلي ندارد ........

براستي  اين اولين اسارت عاشقي من است ........

 

نوشتن شروع دیگریست

سلام سلام سلام بعد از مدتها تصمیم گرفتم دوباره بنویسم.خاطرات پسر عزیزم آقاماهان. ماهان عزیز من الان چهار سال و هفت ماهه ست .  یه داداش کوچولوی یازده ماهه هم داره .به اسم آقاشایان. پسر من الان چندماهی هست که میره مهد و حسابی بهش خوش می گذره و کلی چیزها و مطالب جدید یاد گرفته .فصل پاییز رو کاملا درک کرده و حیوانات اهلی و وحشی رو شناخته و نحوه تشکیل باران روهم فهمیده و میاد خونه و برای من تعریف می کنه شایان کوچولو هم که الان یازده ماه است و حسابی شیطون شده و به همه چی دست میزنه و سه تا دندون بالا درآورده و سه تا دندون پایین داره.چهار دستو پا حرکت می کنه و مبل رومیگیره و بلند میشه. گاهی وقتها دوتاشون با هم بازی می کنند ...
18 آذر 1397

نی نی مون پسره

سلام . روز شنبه مورخ 96/5/28 رفتم سونو گرافی دکتر ناصحی .اون روز فهمیدم نی نی تو راهیمون هم پسره.به سلامتی باشه ان شالا . خیلی دوست دارم این روزا بگذره و نی نی بدنیا بیاد و زودی بزرگ شه و با شما بازی کنه عشقم. خیلی احساس تنهایی می کنی و همس تک و تنها تلویزیون نگاه می کنی.از بس هوای بوشهر هم گرمه بیرون هم نمیشه رفت.برای همین تصمیم گرفتم ببرمت خانه بازی. حالا بعد از ظهرا یه روز درمیون میبرمت خانه بازی تا با بچه های همسن خودت سرگرم باشی عزیزم.تو خانه بازی هم غریبی می کنی .البته عادیه .خانم مربی گفت چندجلسه بیارمت خوشت میاد و با بچه ها بازی می کنی.  
30 مرداد 1396

گریه نکن پسرم

سلام. این روزها نمیدونم چرا صبح ها که میخایم بریم سرکار بیدار میشی و گریه می کنی و همش می گی منم میخام باهاتون بیام سرکار. خیلی ناراحت میشم.با چشم گریون میری خونه بابابزرگ. نمیدونم چکار کنم؟ اون روز بابا اومد تا برات تبلت خریده.هرچند که من خیلی مخالف بودم.خیلی به تبلت و بازی هاش علاقه داری ولی من بخاطر چشمات که آستیگماته خیلی نگرانم عزیزم. امروز هم میخام برم سونوگرافی برای تعییین جنسیت نی نی تو راهیمون و البته سونوی غربالگری دومه. الان هفته هجده بارداری هستم .ویارم کاملا خوب شده خداروشکر.
28 مرداد 1396

یه نی نی تو راه داریم

سلام . به پسر عزیزم .چندماهی هست ننوشتم.نمیدونم چرا اینقدر تنبل شدم. چند ماهی از آخرین پستی که برات نوشتم میگذره.دلم برای وبلاگت و نوشتن توی وبلاگ تنگ شده .طی این چندماه حسابی باهم وقت گذروندیم و باهم یه سفر مشهد رفتیم که دومین سفرت به مشهد بود.خیلی بهت خوش گذشت.موقعی که سوار هواپیما شدی کلی ذوق زده بودی و همش می گفتی من سوار هواپیمای گنده شدم. اونجا هم بهت خوش گذشت و کلی هم برات خرید کردم. سفرمون رو تو اردیبهشت رفتیم. بعد از اون سفر یه اتفاق خوبی که تو زندگیمون افتاد این بود که خدا بهمون یه نی نی دیگه داد که هنوز مشخص نیست جنسیتش چیه؟ الان نی نی مون تو سیزده هفته سن داره. هنوز خیلی کوچولوهه. ش...
3 مرداد 1396

اسفند 95

سلام به پسر نازم اسفند 95 هم رسید و هم در تکاپوی سال نو هستند .سال جدید سال خروس هست و تو هم چه علاقه ای به خروس داری هر وقت میریرم چاهکوتاه همش به مامانم میگی برام خروس بگیر.مامانم هم میره برات یدونه خروس میگیره و میاره تا باهاش بازی کنی. تقویم سال 96 رو دادم برات طراحی کنند.ولی خونه تکونی و خرید عید رو هنوز انجام ندادم.این روزها همش درگیر عروسی بودیم و همه پولهام خرج شده. دیروز سیزده اسفند هم خودمون سه تایی به پارک ریشهر رفتیم و اونجا کلی بازی کردی و قایق هم سوار شدیم.اولش خیلی دوست داشتی و خوشت اومد ولی وقتی قایق رو با سرعت روند یخورده ترسیدی و منو محکم گرفته بودی. الان شما دو سال و ده ماه سن داری و دو ماه دیگه تا تولد سه سا...
14 اسفند 1395

زمستون گرم

سلام به پسر عزیز و دوست داشتنی خودم.امروز 12 دی ماه 95 هست .زمستونه ولی هوا گرمه .نمیدونم چرا امسال هوا نمیخواد سرد بشه.چند روزی خوب سرد شد ولی دو هفته ای است که هوا همچنان گرمه. زندگی می کنیم و روزها رو می گذرونیم.این روزها هم اتفاقای خوبی تو زندگیمون افتاده و خاله نامزد کرده و ما همگی برای این اتفاق خوب خوشحالیم.شب پنج شنبه هفته گذشته مراسم بله برونش بود و برای خاله نشون آوردند و همه جمع بودند و خیلی خوش گذشت. ما هم دو روزی رفتیم خونه مامان بزرگ و اونجا موندیم.عصر پنج شنبه هم رفتیم برازجون و دوتا فرش خریدیم. زندگیمون خوب و خوش می گذره و خدا رو شکر می کنم بخاطر همه نعمت هایی که به من داده و از همه مهمتر از اینکه پسر شیرین زبونی مثل...
12 دی 1395

مستقل شدن پسرم

به نام خدا سلام  به پسر مهربونم دیروز جمعه تو سن دوسال و پنج ماه و نه روزگی مستقل شدی و تو اتاق خودت می خوابی.فکر نمی کردم اینقدر راحت قبول کنی ولی ماشالا خیلی راحت تو اتاق خودت خوابیدی.البته تا موقعی که خوابت نبرده خودم کنارت می مونم و تنهات نمیزارم. دل کندن برای خودم خیلی سخت تر بود و عادت کرده بودم که کنارم بخوابی.ولی خوب اینم بخشی از دوره رشد و تکامله. خدارو شکر می کنم که تو رو به من داد و من رو لایق مادری دونست.  
8 آبان 1395

شکستن

به نام خدا سلام به پسر کوچولوی شیرین زبون خودم.خیلی وقته برات چیزی ننوشتم. ماهان من الان دو سال و پنج ماهه و سه روزته عزیزم.این روزا حسابی شیرین زبون شدی .هر کسی رو ببینی ازش می پرسی :پسر کی هستی؟حتی از غریبه ها و از راننده های تاکسی هم می پرسی و جالب اینجاست که همه هم جواب میدن:پسر بابام هستم. خلاصه اینکه با غریبه ها هم خیلی راحت ارتباط برقرار می کنی و کم رویی نمی کنی و من از این بابت خیلی خوشحالم. کلا پسر شوخ طبعی هستی و بیشتر چیزها رو به شوخی و خنده میگی و بیان می کنی. وقتی مهمون میاد خونمون ماشالا اینقدر براش حرف میزنی و شیرین زبونی می کنی. تازگی ها حس مالکیتت خیلی خوب کار می کنه و هیچکدوم از وسایلت رو به هیچ کس نمیدی...
2 آبان 1395

آقومانه

سلام .پسر عزیزم. الان تو سن دو سال و دو ماهگی به آشپزخونه میگی آقومانه. کلی به این کلمه می خندیم.با اینکه اکثر کلمات رو خیلی خوب تلفظ می کنی ولی تعجب می کنم به آشپزخونه میگی آقومانه. تو این سنی خیلی شیطون شدی و حسابی ریخت و پاش داری .با اینکه از پوشک گرفتمت ولی هنوزم گاهگداری خونه رو آبیاری می کنی .از دست تو با توجه به اینکه هوای بوشهر خیلی گرمه و نمی تونیم زیاد از خونه خارج بشیم استخر بادیت رو می برم تو حیاط و آب می کنم و توش می شینی و کلی آب بازی می کنی و آخر سر هم با چشم گریون میارمت بیرون. پسر شیرین خودمی و خیلی دوست دارم. بعضی وقتا دستات رو دور گردنم حلقه می کنی و میگی مامانی خیلی دوستت دارم.بخاطر دستای کوچکت خدا رو ش...
12 مرداد 1395