پسر عزیزم عشقم ماهانپسر عزیزم عشقم ماهان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
زندگی عشقولانه مازندگی عشقولانه ما، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
شایانشایان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

ماهان جون و شایان جون

این روزها...

سلام آقا ماهان  عزیزدل مامان...عشقم ماهان جووونی یه مدت بود که نتونستم ازت عکس بگیرم (دوربینم مشکل داشت) برای همین نتونستم پست جدید بزارم .این روزها یاد گرفتی چهار دست و پا میری. خیلی تلاش کردی و بالاخره موفق شدی.اولاش عقب عقب میرفتی .کمی بعد روی دست و پاهات بلند شدی و خودت رو تکون میدادی .و بالاخره شنبه همین هفته تونستی به جلو حرکت کنی.و پروسه حرکتت دو ماهی طول کشید .حالا دیگه میتونی چهاردست و پا بری و به همه چی دست بزنی.البته هنوز یواش یواش میری و سرعتت پایینه .بیشتر توی روروک میزارمت و خودت هم خوشت میاد.و کل خونه رو با روروک سریع دور میزنی و کلی کیف میکنی. این روزا علاوه بر فرنی و حریربادام ، آش و سوپ و تخم مرغ و...
17 دی 1393

هوووووووووم

سلام ماهان جووونی تازگی ها یاد گرفتی و هرچی رو که بخای میگی :هووووووووووم بعضی وقتا اینقد به خودت تو هوم گفتن فشار میاری که به سرفه میفتی. یه صدای دیگه که در میاری :بووووو(boow)  بعضی وقتام از خودت صدای موتور درمیای. دووووووووووب  برای بابایی کلی ذوق می کنی.فقط کافیه ببینش و یا از در بیاد تو. شروع میکنی به جیغ زدن و خندیدن.فقط برای بابا اینجوری ذوق میکنی.این روزا بیشتر شیر خشک نان2میخوری.شیر خودم خیلی کم شده.بابت این موضوع خیلی ناراحتم.ولی چه میشه کرد؟ پنکه سقفی رو کامل شناختی.کافیه بگیم پنکه.فوری سرت رو میبری بالا و نگاش میکنی. علاقه عجیبی به ماشین لباسشوئی داری و هر وقت روشنه کلی ذوق میکنی...
3 دی 1393

هفتمین ماهگرد ماهان جوووووون

سلام خوشگلی مامان امروز 29 آذرماه هفتمین ماهگردته.می بینی روزها چقد زود میگذرن....... باورم نمیشه یه پسر تپل مپل سفید هفت ماهه دارم.عزیزدلمممممم اول اینکه سرماخوردگی و گلو دردت کاملاً خوب شده و خداروشکر دیگه از اون سرفه های بد نمیکنی.. تازگی ها یاد گرفتی با روروکت تو خونه حرکت می کنی و به همه جا سر میزنی و بابت این موضوع خیلی خوشحالی و کلی ذوق میکنی.اولا که میزاشتمت تو روروک بلد نبودی حرکتش بدی .البته باید بیشتر حواسم بهت باشه آخه خیلی کنجکاوی و به همه چیز دست میزنی.خصوصا به ریسیور و تلویزیون خیلی علاقه داری و مدام در حال دست زدن بهشون هستی. جرئت ندارم جلوت چشمات یه چیزی بذارم تو دهنم.کلی غرولند میکنی که به منم بده....
29 آذر 1393

ویروس زشت برو

سلام عزیزی من چند وقتیi سرماخوردی.از شنبه هفته قبل سرماخوردگیت شروع شد که همون موقع بردمت دکتر .یه سری دارو داد بهتر شدی.تا شنبه این هفته که خوب شده بودی.ولی نمیدونم چطور شد از دوشنبه سرفه هات بدتر شد و گلوت چرکی .خیلی ناراحت بودم.بعدازظهر دوشنبه بردمت دکتر موذن.یه سری چرک خشک کن و شربت سرفه بهت داد .روز سه شنبه هم مرخصی گرفتم و خونه پیشت موندم.یکم بهتری ولی هنوز سرفه هات خوب نشده.خیلی نگرانتم.تو خواب جوری سرفه می کنی که ناخودآگاه بیدار میشی.کاری از دستم برنمیاد.بجز اینکه داروهاتو سرموقع بدم.ایشالا هرچه زودتر خوب بشی و این ویروس زشت از بدنت بره بیرون........
19 آذر 1393

شروع غذای تکمیلی آقاماهان

پسر عزیز و شیرینم سلام دو هفته ای هست غذای تکمیلی رو برات شروع کردم .هفته اول بهت فرنی دادم و این هفته رو بهت حریر بادام میدم. خوشت میاد و با لذت میخوری.بعضی وقتاهم بشقاب رو میزارم جلوت . جوری ذوق زده میشی که نمیدونی باهاش چیکار کنی؟ این روزا به خاطر سرمای هوا یه کوچولو سرماخوردی که روز دوشنبه بردمت پیش خانم دکتر قاسمی .خانم دکتر گفتش برات بخور آب بزارم.خداروشکر الان بهتری. دیگه اینکه حرکتت به اطراف یکم بهتر شده البته هنوزم عقب عقب میری .تازگی های یادگرفتی رو دست و پات بلند میشی ولی هنوز نمیتونی چهاردست وپا بری.پنکه سقفی رو شناختی .تا میگم ماهان کو پنکه؟سرت رو میبری بالا و نگاش می کنی. اینجا خوشحالی که قاشق رو دادم دستت ...
12 آذر 1393

واکسن شش ماهگی

سلام عزیزدلم  ماهان ماه زندگی خودم.....عشقم پنج شنبه 29 آبان واکسن شش ماهگی رو زدی و دیگه خیالمون تا شش ماه دیگه که واکسن یک سالگی داری راحته. اینقد استرس داشتم واسه این واکسنه.ولی خداروشکر زیاد برات سخت نبود.تا شب هم تب نکردی.ساعت دو شب یکم بدنت داغ شد که بیدارت کردم و بهت قطره استامینوفن دادم.خداروشکر تا صبح حالت بهتر شد. ظهر جمعه هم بردمت حمام و حسابی سرحا شدی .از همون روزم قطره آهن و مولتی ویتامین رو برات شروع کردم که بخاطر طعم بدشون اصلا دوست نداری و نمیخوری بزور تو دهنت می ریزم. هنوزم شب تا صبح چندباری برای شیر بیدار میشی و گریه می کنی . از کشیدن موهای کسی که بغلت می کنه خیلی خوشت میاد و مرتب موهای خودمو و بابایی رو می کش...
3 آذر 1393

ششمین ماهگرد گل پسرم

سلام عزیزدل مامان سلام پسرخوشکلم سلام ماهم امشب ششمین ماهگرد پسرمه. امشب دیگه شش ماهت پر میشه و وارد هفتمین ماه زندگیت میشه عزیزدلم.چه زود شش ماه گذشت .باورم نمیشه. شش ماه پر از عشق و شور و نشاط گذشت .شش ماهی که زندگی من رو پر از شادی و عشق کردی.لحظه لحظه بودن  با شما خیلی برام لذت بخش و شیرینه.دیدن رشد و بزرگ شدنت ، خندیدنت گریه کردنت دندون درآوردنت غلت خوردنت وعقب عقب رفتنت... خیلی برام جالب و هیجان انگیزه.نگهداری و مراقبت ازت خیلی خوشه.شیردادنت ، عوض کردنت،شستنت ، حموم بردنت، خوابوندنت و ..... راستی از سه ماهگیت خودم میبردمت حموم اولاش میترسیدم از دستم لیز بخوری و بیفتی ولی دیگه ترسم ریخت و عادت کردم. پسر عزیزم ایش...
28 آبان 1393

پایان مرخصی زایمان و دوری من از ماهانم

سلام به آقاماهان خودم پسر کوچولوی عزیزم بالاخره بعد از شش ماه مرخصی من تموم شد و مجبور شدم به سرکارم برگردم.تو این مدت به بودن تو خونه و کنار شما و بابایی عادت کرده بودم و تمام وقت روزانه م با حضورت به خوشی می گذشت.ولی بالاخره دیروز 24 آبان ماه مرخصی تموم شد و به سرکارم برگشتم. خیلی نگرانت بودم و همش دلم پیشت بود.پیش مامان بزرگ (مامان بابایی)گذاشته بودمت .تو این مدت عادت کرده بودی از دست خودم شیر بخوری و پیش خودم بخابی.میدونستم روزای اول برات سخت میگذره. دیروز ساعت 10 بود که مامان بزرگ زنگ زد و گفت ماهان از صبح نه شیرخورده و نه خوابیده و همش داره گریه می کنه و آژانس گرفتم و دارم میارمش پیشت.وقتی رسیدی اینقد گریه کرده بودی که دور چشم...
25 آبان 1393