پسر عزیزم عشقم ماهانپسر عزیزم عشقم ماهان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
زندگی عشقولانه مازندگی عشقولانه ما، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
شایانشایان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

ماهان جون و شایان جون

تولد پسرم

سلام پسر کوچولوی من ماهان 29 اردیبهشت تو بیمارستان سلمان فارسی بوشهر بدنیا اومد.بعد از تولدش مدتی مریض بود و تو بیمارستان بستری بود.روزهای خیلی سختی رو گذروندم.اسمش رو به ماهان تغییر دادیم. موقع تولد خیلی ریزه میزه و کوچولو بود.ومن به مدت چهل روز خونه مادرم بودم و به اینترنت دسترسی نداشتم
9 تير 1393

مرخصی زایمان

سلام  از شنبه هفته آینده 20 اردیبهشت مرخصی گرفتم و تو خونه می مونم .شاید دیگه خیلی کمتر بتونم بیام و به وبلاگم سر بزنم هروقت پسرکوچولوم دنیا اومد سعی می کنم عکسش رو بذارم .دلم برای همه دوستان عزیزم تنگ میشه.
17 ارديبهشت 1393

تکونای شدید

دیشب با بابایی نشسته بودیم و داشتیم تلویزیون نگاه می کردیم یدفه شروع کردی به تکون تکون خوردن.تکونای شدید .ترسیدم فکر کردم الانه که دنیا بیای .تکونای شکمم رو بابایی هم می دید و می خندید و قربون صدقه ت می رفت.ضربه های رو که با پاهای کوچولوت به بالای شکمم وراد می کردی رو دقیقاً حس می کردم. قشنگ فهمیدم که کف پاهات چقد کوچیکه.فسقلی شیطون خودم.میدونم دوست داری زودی دنیا بیای .میدونم اون تو جات تنگ شده و حسابی کلافه شدی .ولی پسرم صبور باش
15 ارديبهشت 1393

برگشتن بابایی

عزیزم بالاخره بابایی برگشت و دوباره هممون دور هم جمع شدیم. خیلی خوشحالم. این روزهای آخر به کندی میگذره و دیگه حوصلم حسابی سر رفته. دیروز تکون نمیخوردی و منو حسابی ترسوندی ولی خداروشکر امروز تکونات بیشتر شده
13 ارديبهشت 1393

دل گرفته

سلام مامانی الان 3 روزی هست که باباییت رو ندیدم و حسابی دلم براش تنگ شده و همش احساس می کنم یه قسمتی از وجودم نیست.بخاطر یه کاری بابایی مجبور شد یه مدتی از شهر بره و منم چندروزه خونه مامان بزرگ هستم.خدا کنه این دوری هرچه زودتر تموم بشه ...
7 ارديبهشت 1393

تغییر تاریخ زایمان

عزیزم چند شب پیش رفتم پیش دکتر احمدی و خانم دکتر تاریخ سزارین رو برام 93/3/3 زد. خندیدمو گفتم خانم دکتر چه تاریخ قشنگی برام زدی گفت خوشت اومد گفتم خیلییییییی..... این روزها واقعاً برام اومدن به اداره سخت شده .نشستن زیاد و سر و کله زدن با ارباب رجوع ها و همکارا عصبی م می کنه.چقد به استراحت نیاز دارم. بوشهر هم که هوا حسابی گرم شده و منم که مثله رادیات ماشین یدفه داغ می کنم و جوش میارم.همش گرممه.به دکتر که گفتم گفت عزیزم طبیعیه به خاطر اینه که دوتا قلب تو بدنت داری و سوخت و ساز بدنت زیاد شده. مامانی خواهش می کنم واسه اومدن اصلاً عجله نکن و حسابی رشد کن.میدونم دارم بهت فشار میارم و حسابی خسته ت می کنم .دکترم بهم گفت خستگی زیاد باعث زایمان زو...
2 ارديبهشت 1393

در آرزوی دیدار

سلام کوچولوی مامانی سلام پسر کوچولویی که این روزها تو شکمم همش وول میخوری و شکمم رو تکون میدی چقد از حضورت لذت می برم.چقد وجودت به من آرامش میده. چقد از این لحظه ها خوشحال باشم.چطور باید به خاطر این نعمت بزرگ خدا رو شکر کنم؟نمیدونم......نمیدونم چطور باید خدا رو شکر کنم؟ پسر کوچولوی خودم فقط 4 هفته ی دیگه تا بدنیا اومدنت مونده.ازت خواهش میکنم تو این مدت خوب رشد کن و قوی و تپلی بشو .و برای اومدن اصلاً عجله نکن .بذار وقتی دنیا میای سالم و قوی و پرزور باشی مثله بابایی. چند شب پیش رفتم پیش دکتر نصیری و برای 29 اردیبهشت بهم نوبت عمل داد تا پسرم به امید خدا بدنیا بیاد.من خودم که خوشحال بودم.وقتی به مامان بزرگت گفتم از استرس به نفس نفس زد...
27 فروردين 1393

ناراحتی مامانی

مامانی دیشب بعد از دو هفته رفتیم خونه بابابزرگت.مامان بزرگت گیر داد که اسم بچمو بذارین مبین.من فقط سکوت کردم .ولی خیلی ناراحت شدم. آخه تو پسر منی و من خودم هر اسمی رو که دوست دارم رو بچم میذارم.ولی انگار توی کله شون فرو نمیره.وقتی برگشتیم خونه خیلی ناراحت بودم .بابایی گفت عزیزم من خودم واسه پسرم شناسنامه می گیرم و همون اسمی رو که خودت دوست داری میذارم .اصلاً نگران نباش .  
26 فروردين 1393

سونو گرافی 8 ماهگی

پسر کوچولوی خودم دیروز رفتم سونوگرافی 8 ماهگی.قبلش خیلی استرس داشتم که مبادا خوب رشد نکرده باشی و ریزه میزه باشی . آخه همه میگفتن شکمت زیاد بزرگ نشده و بهت میخوره شش ماهه باشی. دیروز که رفتم سونو از دکتر پرسیدم وزنش چطوره و رشد بچه م خوبه؟ دکتره هم بهم گفت : آره رشدش قابل قبول و خوب بوده.منم خیالم راحت شدو خدارو شکر کردم.  خبر نداشتم که بزرگی شکم زیاد ربطی به بزرگی و کوچیکی بچه نداره.از دکتر که پرسیدم گفت بخاطر قد بلند خودته که شکم زیاد بزرگی نداری .
19 فروردين 1393