پسر عزیزم عشقم ماهانپسر عزیزم عشقم ماهان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
زندگی عشقولانه مازندگی عشقولانه ما، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
شایانشایان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

ماهان جون و شایان جون

پسری که همه دوستش دارند

این روزها تو سن دو سال و یک ماهگی حسابی شیرین زبون شدی.ماشالا همه کلمات رو درست تلفظ می کنی و جمله کامل می بندی.شعر هم بلدی بخونی .هر شعری رو دو سه بار برات بخونم حفظ میشی و خودتم می خونیش. خیلی شیطون و خرابکار شدی و حسابی ریخت و پاش داری.مگه خواب باشی که بتونم به کارام برسم.برات سی دی های بیبی انیشتن میزارم که خیلی خوشت میاد و بعضی شعراشو حفظ هستی. هنوزم صبح ها که من سرکارهستم خونه مادربزرگت هستی و تا ساعت سه که خودم میام دنبالت. این روزها هم که ماه رمضونه و من روزه می گیرم و بعضی وقتها بی حالم ولی بازم باید حسابی بهت برسم. دارم از پوشک میگیرمت ولی زیاد باهام همکاری نمی کنی و شیر خشک رو شب تا شب بهت میدم .اونم چون خودت ازم میخای...
29 خرداد 1395

تولد دوسالگی پسرم

سلام به پسر خوشگل و باهوش خودم روزهای دوسالگی هم به سرعت برق و باد گذشتند و بالاخره تولد دوسالگیت هم رسید.29 اردیبهشت ماه تولد دو سالگیت بود.از قبل در مورد تولد برات حرف زده بودم و بعضی وقتا شمع یا کبریت روشن می کردم و فوت می کردی و دست می زدیم برات. شب تولدت که رسید چندتا از بچه های همسایه هامون رو دعوت کردم و یک تولد کوچولو برات گرفتم.که خیلی بهت خوش گذشت و حسابی کیف کردی.وقتی بچه ها دور و برت دست می زدند و تولد تولدت مبارک می خوندن از شدت خوشحالی می خندیدی و یجورایی باورت نمی شد که جشن تولدته. البته یه تولد هم خونه مامانم اینا گرفتم و اونجا هم حسابی خوش گذشت.   ...
29 خرداد 1395

پسر شیطون وخرابکار

سلام به پشر شیطون خودم این روزها تبدیل شدی به یه پسر شیطون وشیرین زبون .کلمه ها وجمله ها رو به خوبی و خیلی شیرین بیان می کنی .این روزهای بیست ماهگیت هم خیلی خوب و زیبا دارن می گذرن و تا پایان سال 95 هم چیزی نمونده.از خریدهای عید فقط دوتا بلوز برات خریدم.هنوز کفش وشلوار برات نگرفتم. دو سه هفته پیش عقد دایی بود که حسابی بهمون خوش گذشت. جمله ها وکلماتی که این روزها بیان می کنی تا اونجایی که یادم هست برات می نویسم که در وبلاگت به یادگار بمونه: بسم اله رحمان رحیم     می گی:بسمال معمولی اولا که زبون باز کزده بودی به من می گفتی مامائی ولی الان خیلی راحت میگی مامانی به یاسین میگی آنتین    به عمو داوود همچنان میگ...
18 اسفند 1394

یه روز خوب با هوای عالی

سلام به پسر کوچولوی شیطون خودم جمعه گذشته هوا خیلی خوب و عالی بود و تصمیم گرفتیم بریم صحرا گردی.سه نفری رفتیم پارک چاهکوتاه.هوا عالی دوروبرمون سرسبز و قشنگ .شما هم کلی اونجا بازی کردی البته چون خاک بازی بلد نبودی خاک تو سر و صورت خودت می ریختی و یبارم کلی خاک توچشمات رفته بود که چندبار صورتت رو شستم .تا بعد از ظهر اونجا موندیم و بعدشم اومدیم خونه. روز شنبه هم که واکسن هجده ماهگی داشتی .ساعت 12 مرخصی گرفتم و با بابایی رفتیم درمانگاه شهدا .قدت 1 سانتی متر رشد کرده بود ماشالا  وزنت به سیزده کیلو نیم رسیده بود.خانم بهورزه از همه چیزت راضی بود. برای واکسنم که کلی گریه کردی .یه دونه تو ران پات تزریق شد و یکی هم تو بازوت. ...
2 آذر 1394

ماهان خرابکار

سلام عشق کوچولوی خودم،پسر نازم این روزا حسابی خرابکار و شیطون شدی .مجبور شدم همه وسایل خطرناک و شکستنی رو از توی سطح خونه جمع آوری کنم .اصلا با اسباب بازی هات بازی نمیکنی و عاشق یخچال و فریزر ودست زدن به سیم و کابل های تلویزیون و ... هستی. کلمات بیشتری رو میگی به عمو داوود میگی دادو. به عمو داود خیلی علاقه داری و ظهرها تو بغلش می خوابی. اون روز خودکار رو برداشتی و روی دستت خط خطی کردی میگم اینا چیه؟میگی ات (ساعت).یعنی روی دست خودم ساعت کشیدم ازت میپرسم ساعت چنده؟ میگی دو اون روز رفتم خونه تا در فریزر بازه و هرچی توش بوده یخش آب شده.تا نگو شما در فریزر رو باز گذاشته بودی.شانس آوردیم نسوخت پنج شنبه گذشته هم بردمت حما...
25 آبان 1394

پوقلا

سلام .پسر قشنگم دیشب تو سن یک سال و پنج ماه و10 روزگی داشتم بهت پرتقال میدادم .گفتم بگو پرتقال... یهو گفتی پوقلا کلمات رو اکثرا تکرار میکنی ولی همه رو غلط غلوط میگی. دیگه اینکه 30 آبان ماه واکسن هجده ماهگی رو داری.خیلی نگرانم.آخه واکسن خیلی سنگینیه.   ...
9 آبان 1394

سفر به مشهد

سلام پسر عزیزم  وقتی شما یک سال و دوماهه بودی یعنی تقریبا آخرای مردادماه یه سفر رفتیم به مشهد مقدس. خیلی خوش گذشت.اون موقع هنوز راه نمی رفتی.چهار روز اونجا بودیم.زیارت رفتیم وکلی به سه تاییمون خوش گذشت. برای دیدن عکسها به ادامه مطلب برید ...
6 آبان 1394

هجده ماهگی پسر عزیزم

سلام عشق مامان این روزهای یک سال و شش ماهگی هم دارن مثله برق و باد میگزرن و  عزیزم روز به روز داره بزرگتر و شیطون تر و خوشمزه تر میشه.این روزها حرف زدنت خیلی بهتر شده .اکثر کلمات رو میگی ولی همش رو غلط و غلوط بیان میکنی. دایره لغات:               هندو                        هندونه                               تتو                           پتو              ...
6 آبان 1394

این روزها

با سلام به پسر کوچولوی عزیز و تپلی خودم این روزها شما تو سن یک سال و چهارماه و ده روزگی یه پسر کاملا باهوش و بازیگوش هستی که البته اکثر اوقاتم مریضی. یا تب داری یا اینکه سرما خوردی.پنج شنبه و جمعه گذشته کامل درگیر تب شدیدت بودم.دو روز شنبه و یکشنبه هم که مرخصی گرفتم و خونه پیشت موندم.تا یکم حالت بهتر شد. بشدت تب کرده بودی و اصلا حال نداشتی و همش نق میزدی و گریه میکردی.چند بار بردمت دکتر تا حالت بهتر شد.دکتر گفت لوزه هات بدجور قرمز و متورم شده و عفونت کرده.فقط سفیکسیم داد که همونم حالت رو بهتر کرد. الان خداروشکر خیلی بهتری.دیشب رفتیم خانه بازی .هنوز بلد نیستی خوب بازی کنی.نمیدونم چرا همش به خودم چسبیدی و ازم جدا نمیشی. یه ده دقی...
8 مهر 1394