شکستن
به نام خدا
سلام به پسر کوچولوی شیرین زبون خودم.خیلی وقته برات چیزی ننوشتم.
ماهان من الان دو سال و پنج ماهه و سه روزته عزیزم.این روزا حسابی شیرین زبون شدی .هر کسی رو ببینی ازش می پرسی :پسر کی هستی؟حتی از غریبه ها و از راننده های تاکسی هم می پرسی و جالب اینجاست که همه هم جواب میدن:پسر بابام هستم.
خلاصه اینکه با غریبه ها هم خیلی راحت ارتباط برقرار می کنی و کم رویی نمی کنی و من از این بابت خیلی خوشحالم.
کلا پسر شوخ طبعی هستی و بیشتر چیزها رو به شوخی و خنده میگی و بیان می کنی.
وقتی مهمون میاد خونمون ماشالا اینقدر براش حرف میزنی و شیرین زبونی می کنی.
تازگی ها حس مالکیتت خیلی خوب کار می کنه و هیچکدوم از وسایلت رو به هیچ کس نمیدی
حتی به من و بابا هم نمیدی و همش میگی مال خودمه.
منم به این حس مالکیت احترام میزارم و کاری به اموالت ندارم
دیگه اینکه این روزا هنوز به خراب کاری هات ادامه میدی و کلی از وسایل خونه رو شکوندی.
مثلا تلویزیون مون رو چند شب پیش شکوندی.و یا دیشب کلیپس منو شکوندی و برس موی بابا رو پرت کردی و دو نصف شد.
کلا هم با پوشک خدافظی کردیم و دیگه بهم خبر میدی و برای بیرونم دیگه هیچ مشکلی نداریم خدارو شکر.شیر خشک هم چند ماهی هست نمیخوری.ولی خوب غذا نمیخوری و خیلی لاغر شدی.
زندگیمون هم خداروشکر به آرامی میگذره و حالمون خوبه.خدارو هزاران بار شکر.