پسر عزیزم عشقم ماهانپسر عزیزم عشقم ماهان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
زندگی عشقولانه مازندگی عشقولانه ما، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
شایانشایان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

ماهان جون و شایان جون

بعد از کلی تاخیر اومدم

بعد از کلی تاخیر سلام به پسر کوچولوی شیرین خودم امروز 94/6/10 ماهان خوشگل من یک پسر کوچولوی یک ساله و چهارماهه شدی که ماشاله بسیار خراب کار و شیطونی. 17 مردادماه تو یک سال و دوماهگی اولین قدمهات رو برداشتی.ماشالا اینقد پیشرفت کردی که بیشتر میدوی تا اینکه راه بری.هر روز که از اداره میام دنبالت تا یکی از وسایل مامان بزرگت رو شکوندی.این روزا بازیت با سبد سیب زمینی پیاز مامان بزرگته.یاد گرفتی سیب زمینی پیازها رو میریزی تو کف آشپزخونه و از این کارت کلی کیف می کنی. کلماتی که الان میتونی بگی:  آب-پنبه-اوتاد به معنی افتاد-به پوشکت میگی جیش.به هواپیما میگی هپایی.به پنکه میگی پنته خلاصه اینکه این روزا خیلی شیرین و شیطون شدی. ...
10 شهريور 1394

تولد یکسالگی

عزیزدلم  با دو روز تاخیر تولد یکسالگیت مبارک.دو روز پیش یه جشن کوچولو و خودمونی برات گرفتم. که حسابی بهمون خوش گزشت. هنوز راه نمیری.برای چند ثانیه می ایستی و یهو تلپی می افتی.هشت تا دندون کوچیک داری.دیگه اینکه هیچ کلمه ای رو به زبون نمیاری.بجز دد .م م .از اینجور آواها.عادت کردی همه رو گاز میگیری.ماشالا حسابی شیطون شدی.همه جور خرابکاری داری.با اسباب بازی بازی نمیکنی فقط دوست داری خرابکاری کنی.
31 ارديبهشت 1394

عید نوروز 94

یه مدتی هست که سری به وبلاگت نزدم.آخر سال بود و شلوغی . توی اسفندماه که حسابی سرمون شلوغ بود.و شما هم همش مریض بودی بخاطر سرما.همش سرماخورده بودی که مجبور شدم توی بیمارستان شهدای خلیج فارس چند روزی بستریت کنیم.حالت خیلی بود و همش سرفه های ناجور میکردی.از روز شنبه تا سه شنبه هفته اول اسفندماه بستری بودی و منم مرخصی گرفته بودم همش تو بیمارستان بودم. هیچی دیگه تا حالت خوب شد دو سه هفته ای طول کشید.بخاطر همینم امسال تعطیلات هیچ جایی نرفتیم.
11 فروردين 1394

بیماری

جمعه این هفته ۱۸بهمن جشنواره غذای محلی بود.ما هم رفتیم.خوش گذشت تا بعدازظهر اونجا بودیم.اومدیم خونه هم خوب بودی ولی یهو اخرشب شکم روی پیدا کردی و همش پشت سرهم پی پی,میکردی.تا شیر میخوردی ۱۰دقیقه بعدش دفعش میکردی.خیلی ترسیده بودم.فردا صبحش رو نرفتم سرکار و پیشت موندم.ظهر بردمت پیش خانم دکتر قاسمی.یسری دارو داد که یکیشو هرچی گشتم پیدا نکردم. داروهاتو بهت دادم حالا خداروشکر بهتری .
20 بهمن 1393

ماهان خواهش میکنم بخاب

تو این هفته برنامه خوابت بهم ریخته بود .توی هشت ماه و چند روزگی تا نصف شب بیدار بودی و نمی خوابیدی.سه تامون خیلی اذیت می شدیم. شانس مامان بزرگت صبح کاملا خواب بودی.ولی بمن که می رسیدی تا نصفه شب بیدار بودی.منه بدبختم که صبح باید میرفتم سرکار .همش با چشمای پف و سرخ شده از بیخابی می اومدم سرکار.تا ساعت دونصفه شب هرکاری میکردم نمیخابیدی.ولی خداروشکر الان دیگه برنامه خوابت تنظیم شده. تازگی ها یاد گرفتی دس دسی میکنی . برای رقصیدن هم فقط دستات رو تکون میدی.کاملا میشینی .
13 بهمن 1393

سومین دندون ماهان خوش اومدی

دیروز 5 بهمن ماه 93 متوجه رویش سومین دندونت شدم.بعد از کلی اذیت شدن و شب بیداری دوتامون و دیر رسیدن من به سرکار بالاخره پیداش شد. دیگه اینکه چند روزی هست  راحت میشینی.بعضی وقتام دستت به هرچی میرسه میگیری و بلند میشی.البته گاهی وقتام نمیتونی تعادل خودت رو حفظ کنی و میخوری زمین و بعدش کلی گریه میکنی. ماهان تو غرفه عروسک فروشی نمایشگاه بین المللی ...
6 بهمن 1393

ماهان داد نزن

این روزا (آخرای هشت ماهگی )جوری داد میزنی که میترسم میگم خدایا ماهان چشه؟ چند روزی هست یاد گرفتی.اولین بار دو سه روز قبل گذاشتمت تو گهواره ت داشتم تکونت میدادم که بخوابی که یهو بلند گفتی:اَع ع ع ع ع خندم گرفته بود .گفتم نگاه ماهان داره داد میزنه.هرچی تکونت دادم خوابت نبرد.نگو خوابت نمی اومده و من میخاستم بزور بخابونمت.تا دیشب که چنان سر و صدا کردی و داد زدی که من و بابایی عصبی شدیم. همش میگفتی: اَع ع ع ع ع ع ع ع  هرکاری کردم ساکت نشدی .بالاخره بردیمت بیرون .تو ماشین  ساکت شدی.برام خیلی عجیبه؟شاید این صدای اعتراضت بود...شاید تو خونه حوصله ت سر رفته بود؟ اون دفعه هم تو آتلیه رفته بودیم عکسات رو تحویل بگیریم...
24 دی 1393

سوتی های مامان

پسر گلم الان که شما ماشاله 7 ماهه شدی و کم کم داری بزرگ میشی و از حالت نی نی بودن درمیای دوست داشتم به بعضی از سوتی های خودم در مورد مواظبت از شما اعتراف کنم. خووب بچه ی اولم هستی و من قبل از شما زیاد بچه داری نکرده بودم و با خیلی چیزها آشنا نبودم.البته همیشه سعی کردم که نهایت احتیاط رو رعایت کنم و نذارم کوچکترین صدمه ای بهت وارد بشه ولی خوب بعضی وقتا دست خود آدم نیست.ولی با این وجود هروقت میبرمت پیش دکتر یا بهداشت همگی از رشد و وزن و قدت خیلی راضی هستن.ماشالهههههه. اولیش هنوز چهل روزت نشده بود .خیلی کوچولو بودی .هروقت بهت شیرمیدادم امکان نداشت که نپره تو گلوت و به سرفه نیفتی.حتی پیش دکتر هم بردمت.دکتر گفت از رفلاکس...
17 دی 1393