تکونای شدید
دیشب با بابایی نشسته بودیم و داشتیم تلویزیون نگاه می کردیم یدفه شروع کردی به تکون تکون خوردن.تکونای شدید .ترسیدم فکر کردم الانه که دنیا بیای .تکونای شکمم رو بابایی هم می دید و می خندید و قربون صدقه ت می رفت.ضربه های رو که با پاهای کوچولوت به بالای شکمم وراد می کردی رو دقیقاً حس می کردم. قشنگ فهمیدم که کف پاهات چقد کوچیکه.فسقلی شیطون خودم.میدونم دوست داری زودی دنیا بیای .میدونم اون تو جات تنگ شده و حسابی کلافه شدی .ولی پسرم صبور باش
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی