این روزها...
سلام آقا ماهان
عزیزدل مامان...عشقم
ماهان جووونی یه مدت بود که نتونستم ازت عکس بگیرم (دوربینم مشکل داشت) برای همین نتونستم پست جدید بزارم .این روزها یاد گرفتی چهار دست و پا میری. خیلی تلاش کردی و بالاخره موفق شدی.اولاش عقب عقب میرفتی .کمی بعد روی دست و پاهات بلند شدی و خودت رو تکون میدادی .و بالاخره شنبه همین هفته تونستی به جلو حرکت کنی.و پروسه حرکتت دو ماهی طول کشید .حالا دیگه میتونی چهاردست و پا بری و به همه چی دست بزنی.البته هنوز یواش یواش میری و سرعتت پایینه .بیشتر توی روروک میزارمت و خودت هم خوشت میاد.و کل خونه رو با روروک سریع دور میزنی و کلی کیف میکنی.
این روزا علاوه بر فرنی و حریربادام ، آش و سوپ و تخم مرغ و آبمیوه هم به لیست غذاهات اضافه کردم.آب میوه رو از لیموشیرین شروع کردم.دوست داری و میخوری.
راستی تا یادم نرفته بگم هفته پیش رفتیم آتلیه عکسباران و ازت عکس گرفتیم.آماده که شد عکسات رو اینجا میزارم.
ماهان جوون بغل باباش .(از کفش خوشت نمیاد و همش پاهات رو میکشی بهم تا کفشت دربیاد)
ماهان در حال نگاه کردن به پنکه سقفی
اینجا نور فلش میخورد تو صورتت چشمات رو میبستی
ماهان سوار بر روروک
اینجا حمامت داده بودم خوابوندمت تو کالسکه و تو خونه چرخوندمت .
اینم امروز صبح که این شکلی کنارم خوابیده بودی