پایان مرخصی زایمان و دوری من از ماهانم
سلام به آقاماهان خودم پسر کوچولوی عزیزم
بالاخره بعد از شش ماه مرخصی من تموم شد و مجبور شدم به سرکارم برگردم.تو این مدت به بودن تو خونه و کنار شما و بابایی عادت کرده بودم و تمام وقت روزانه م با حضورت به خوشی می گذشت.ولی بالاخره دیروز 24 آبان ماه مرخصی تموم شد و به سرکارم برگشتم.
خیلی نگرانت بودم و همش دلم پیشت بود.پیش مامان بزرگ (مامان بابایی)گذاشته بودمت .تو این مدت عادت کرده بودی از دست خودم شیر بخوری و پیش خودم بخابی.میدونستم روزای اول برات سخت میگذره.
دیروز ساعت 10 بود که مامان بزرگ زنگ زد و گفت ماهان از صبح نه شیرخورده و نه خوابیده و همش داره گریه می کنه و آژانس گرفتم و دارم میارمش پیشت.وقتی رسیدی اینقد گریه کرده بودی که دور چشمات قرمز شده بود و آب از چشم و بینیت روان شده بود.بغلت کردم و بردمت تو نمازخونه و بهت شیر دادم ولی مگه آروم می شدی .تا ساعت 2 بعد از ظهر همینجور گریه می کردی . منم از شدت ناراحتی سردرد عجیبی گرفته بودم.مامان بزرگ بیچاره تو نمازخونه تا ظهر نگهت داشت.خلاصه اینکه روز اول خیلی سخت گذشت .
ولی خداروشکر امروز بهتر بودی و از دست مامان بزرگ شیرخوردی و پیشش خابیدی.
راستی یه دونه دندون دیگه هم درآوردی .دیگه اینکه چندروزی هست دنده عقب میری.خودت رو میکشونی به عقب .خیلی بامزه ست. اینقد به این حرکتت میخندیم.
دیگه به راحتی غلت میخوری
اینجا داشتی غرغر می کردی که بغلت کنم