پسر عزیزم عشقم ماهانپسر عزیزم عشقم ماهان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره
زندگی عشقولانه مازندگی عشقولانه ما، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
شایانشایان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

ماهان جون و شایان جون

شکستن

به نام خدا سلام به پسر کوچولوی شیرین زبون خودم.خیلی وقته برات چیزی ننوشتم. ماهان من الان دو سال و پنج ماهه و سه روزته عزیزم.این روزا حسابی شیرین زبون شدی .هر کسی رو ببینی ازش می پرسی :پسر کی هستی؟حتی از غریبه ها و از راننده های تاکسی هم می پرسی و جالب اینجاست که همه هم جواب میدن:پسر بابام هستم. خلاصه اینکه با غریبه ها هم خیلی راحت ارتباط برقرار می کنی و کم رویی نمی کنی و من از این بابت خیلی خوشحالم. کلا پسر شوخ طبعی هستی و بیشتر چیزها رو به شوخی و خنده میگی و بیان می کنی. وقتی مهمون میاد خونمون ماشالا اینقدر براش حرف میزنی و شیرین زبونی می کنی. تازگی ها حس مالکیتت خیلی خوب کار می کنه و هیچکدوم از وسایلت رو به هیچ کس نمیدی...
2 آبان 1395

آقومانه

سلام .پسر عزیزم. الان تو سن دو سال و دو ماهگی به آشپزخونه میگی آقومانه. کلی به این کلمه می خندیم.با اینکه اکثر کلمات رو خیلی خوب تلفظ می کنی ولی تعجب می کنم به آشپزخونه میگی آقومانه. تو این سنی خیلی شیطون شدی و حسابی ریخت و پاش داری .با اینکه از پوشک گرفتمت ولی هنوزم گاهگداری خونه رو آبیاری می کنی .از دست تو با توجه به اینکه هوای بوشهر خیلی گرمه و نمی تونیم زیاد از خونه خارج بشیم استخر بادیت رو می برم تو حیاط و آب می کنم و توش می شینی و کلی آب بازی می کنی و آخر سر هم با چشم گریون میارمت بیرون. پسر شیرین خودمی و خیلی دوست دارم. بعضی وقتا دستات رو دور گردنم حلقه می کنی و میگی مامانی خیلی دوستت دارم.بخاطر دستای کوچکت خدا رو ش...
12 مرداد 1395

پسری که همه دوستش دارند

این روزها تو سن دو سال و یک ماهگی حسابی شیرین زبون شدی.ماشالا همه کلمات رو درست تلفظ می کنی و جمله کامل می بندی.شعر هم بلدی بخونی .هر شعری رو دو سه بار برات بخونم حفظ میشی و خودتم می خونیش. خیلی شیطون و خرابکار شدی و حسابی ریخت و پاش داری.مگه خواب باشی که بتونم به کارام برسم.برات سی دی های بیبی انیشتن میزارم که خیلی خوشت میاد و بعضی شعراشو حفظ هستی. هنوزم صبح ها که من سرکارهستم خونه مادربزرگت هستی و تا ساعت سه که خودم میام دنبالت. این روزها هم که ماه رمضونه و من روزه می گیرم و بعضی وقتها بی حالم ولی بازم باید حسابی بهت برسم. دارم از پوشک میگیرمت ولی زیاد باهام همکاری نمی کنی و شیر خشک رو شب تا شب بهت میدم .اونم چون خودت ازم میخای...
29 خرداد 1395

تولد دوسالگی پسرم

سلام به پسر خوشگل و باهوش خودم روزهای دوسالگی هم به سرعت برق و باد گذشتند و بالاخره تولد دوسالگیت هم رسید.29 اردیبهشت ماه تولد دو سالگیت بود.از قبل در مورد تولد برات حرف زده بودم و بعضی وقتا شمع یا کبریت روشن می کردم و فوت می کردی و دست می زدیم برات. شب تولدت که رسید چندتا از بچه های همسایه هامون رو دعوت کردم و یک تولد کوچولو برات گرفتم.که خیلی بهت خوش گذشت و حسابی کیف کردی.وقتی بچه ها دور و برت دست می زدند و تولد تولدت مبارک می خوندن از شدت خوشحالی می خندیدی و یجورایی باورت نمی شد که جشن تولدته. البته یه تولد هم خونه مامانم اینا گرفتم و اونجا هم حسابی خوش گذشت.   ...
29 خرداد 1395

پسر شیطون وخرابکار

سلام به پشر شیطون خودم این روزها تبدیل شدی به یه پسر شیطون وشیرین زبون .کلمه ها وجمله ها رو به خوبی و خیلی شیرین بیان می کنی .این روزهای بیست ماهگیت هم خیلی خوب و زیبا دارن می گذرن و تا پایان سال 95 هم چیزی نمونده.از خریدهای عید فقط دوتا بلوز برات خریدم.هنوز کفش وشلوار برات نگرفتم. دو سه هفته پیش عقد دایی بود که حسابی بهمون خوش گذشت. جمله ها وکلماتی که این روزها بیان می کنی تا اونجایی که یادم هست برات می نویسم که در وبلاگت به یادگار بمونه: بسم اله رحمان رحیم     می گی:بسمال معمولی اولا که زبون باز کزده بودی به من می گفتی مامائی ولی الان خیلی راحت میگی مامانی به یاسین میگی آنتین    به عمو داوود همچنان میگ...
18 اسفند 1394

یه روز خوب با هوای عالی

سلام به پسر کوچولوی شیطون خودم جمعه گذشته هوا خیلی خوب و عالی بود و تصمیم گرفتیم بریم صحرا گردی.سه نفری رفتیم پارک چاهکوتاه.هوا عالی دوروبرمون سرسبز و قشنگ .شما هم کلی اونجا بازی کردی البته چون خاک بازی بلد نبودی خاک تو سر و صورت خودت می ریختی و یبارم کلی خاک توچشمات رفته بود که چندبار صورتت رو شستم .تا بعد از ظهر اونجا موندیم و بعدشم اومدیم خونه. روز شنبه هم که واکسن هجده ماهگی داشتی .ساعت 12 مرخصی گرفتم و با بابایی رفتیم درمانگاه شهدا .قدت 1 سانتی متر رشد کرده بود ماشالا  وزنت به سیزده کیلو نیم رسیده بود.خانم بهورزه از همه چیزت راضی بود. برای واکسنم که کلی گریه کردی .یه دونه تو ران پات تزریق شد و یکی هم تو بازوت. ...
2 آذر 1394

ماهان خرابکار

سلام عشق کوچولوی خودم،پسر نازم این روزا حسابی خرابکار و شیطون شدی .مجبور شدم همه وسایل خطرناک و شکستنی رو از توی سطح خونه جمع آوری کنم .اصلا با اسباب بازی هات بازی نمیکنی و عاشق یخچال و فریزر ودست زدن به سیم و کابل های تلویزیون و ... هستی. کلمات بیشتری رو میگی به عمو داوود میگی دادو. به عمو داود خیلی علاقه داری و ظهرها تو بغلش می خوابی. اون روز خودکار رو برداشتی و روی دستت خط خطی کردی میگم اینا چیه؟میگی ات (ساعت).یعنی روی دست خودم ساعت کشیدم ازت میپرسم ساعت چنده؟ میگی دو اون روز رفتم خونه تا در فریزر بازه و هرچی توش بوده یخش آب شده.تا نگو شما در فریزر رو باز گذاشته بودی.شانس آوردیم نسوخت پنج شنبه گذشته هم بردمت حما...
25 آبان 1394