پسر عزیزم عشقم ماهانپسر عزیزم عشقم ماهان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره
زندگی عشقولانه مازندگی عشقولانه ما، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
شایانشایان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

ماهان جون و شایان جون

ویروس زشت برو

سلام عزیزی من چند وقتیi سرماخوردی.از شنبه هفته قبل سرماخوردگیت شروع شد که همون موقع بردمت دکتر .یه سری دارو داد بهتر شدی.تا شنبه این هفته که خوب شده بودی.ولی نمیدونم چطور شد از دوشنبه سرفه هات بدتر شد و گلوت چرکی .خیلی ناراحت بودم.بعدازظهر دوشنبه بردمت دکتر موذن.یه سری چرک خشک کن و شربت سرفه بهت داد .روز سه شنبه هم مرخصی گرفتم و خونه پیشت موندم.یکم بهتری ولی هنوز سرفه هات خوب نشده.خیلی نگرانتم.تو خواب جوری سرفه می کنی که ناخودآگاه بیدار میشی.کاری از دستم برنمیاد.بجز اینکه داروهاتو سرموقع بدم.ایشالا هرچه زودتر خوب بشی و این ویروس زشت از بدنت بره بیرون........
19 آذر 1393

شروع غذای تکمیلی آقاماهان

پسر عزیز و شیرینم سلام دو هفته ای هست غذای تکمیلی رو برات شروع کردم .هفته اول بهت فرنی دادم و این هفته رو بهت حریر بادام میدم. خوشت میاد و با لذت میخوری.بعضی وقتاهم بشقاب رو میزارم جلوت . جوری ذوق زده میشی که نمیدونی باهاش چیکار کنی؟ این روزا به خاطر سرمای هوا یه کوچولو سرماخوردی که روز دوشنبه بردمت پیش خانم دکتر قاسمی .خانم دکتر گفتش برات بخور آب بزارم.خداروشکر الان بهتری. دیگه اینکه حرکتت به اطراف یکم بهتر شده البته هنوزم عقب عقب میری .تازگی های یادگرفتی رو دست و پات بلند میشی ولی هنوز نمیتونی چهاردست وپا بری.پنکه سقفی رو شناختی .تا میگم ماهان کو پنکه؟سرت رو میبری بالا و نگاش می کنی. اینجا خوشحالی که قاشق رو دادم دستت ...
12 آذر 1393

واکسن شش ماهگی

سلام عزیزدلم  ماهان ماه زندگی خودم.....عشقم پنج شنبه 29 آبان واکسن شش ماهگی رو زدی و دیگه خیالمون تا شش ماه دیگه که واکسن یک سالگی داری راحته. اینقد استرس داشتم واسه این واکسنه.ولی خداروشکر زیاد برات سخت نبود.تا شب هم تب نکردی.ساعت دو شب یکم بدنت داغ شد که بیدارت کردم و بهت قطره استامینوفن دادم.خداروشکر تا صبح حالت بهتر شد. ظهر جمعه هم بردمت حمام و حسابی سرحا شدی .از همون روزم قطره آهن و مولتی ویتامین رو برات شروع کردم که بخاطر طعم بدشون اصلا دوست نداری و نمیخوری بزور تو دهنت می ریزم. هنوزم شب تا صبح چندباری برای شیر بیدار میشی و گریه می کنی . از کشیدن موهای کسی که بغلت می کنه خیلی خوشت میاد و مرتب موهای خودمو و بابایی رو می کش...
3 آذر 1393

ششمین ماهگرد گل پسرم

سلام عزیزدل مامان سلام پسرخوشکلم سلام ماهم امشب ششمین ماهگرد پسرمه. امشب دیگه شش ماهت پر میشه و وارد هفتمین ماه زندگیت میشه عزیزدلم.چه زود شش ماه گذشت .باورم نمیشه. شش ماه پر از عشق و شور و نشاط گذشت .شش ماهی که زندگی من رو پر از شادی و عشق کردی.لحظه لحظه بودن  با شما خیلی برام لذت بخش و شیرینه.دیدن رشد و بزرگ شدنت ، خندیدنت گریه کردنت دندون درآوردنت غلت خوردنت وعقب عقب رفتنت... خیلی برام جالب و هیجان انگیزه.نگهداری و مراقبت ازت خیلی خوشه.شیردادنت ، عوض کردنت،شستنت ، حموم بردنت، خوابوندنت و ..... راستی از سه ماهگیت خودم میبردمت حموم اولاش میترسیدم از دستم لیز بخوری و بیفتی ولی دیگه ترسم ریخت و عادت کردم. پسر عزیزم ایش...
28 آبان 1393

پایان مرخصی زایمان و دوری من از ماهانم

سلام به آقاماهان خودم پسر کوچولوی عزیزم بالاخره بعد از شش ماه مرخصی من تموم شد و مجبور شدم به سرکارم برگردم.تو این مدت به بودن تو خونه و کنار شما و بابایی عادت کرده بودم و تمام وقت روزانه م با حضورت به خوشی می گذشت.ولی بالاخره دیروز 24 آبان ماه مرخصی تموم شد و به سرکارم برگشتم. خیلی نگرانت بودم و همش دلم پیشت بود.پیش مامان بزرگ (مامان بابایی)گذاشته بودمت .تو این مدت عادت کرده بودی از دست خودم شیر بخوری و پیش خودم بخابی.میدونستم روزای اول برات سخت میگذره. دیروز ساعت 10 بود که مامان بزرگ زنگ زد و گفت ماهان از صبح نه شیرخورده و نه خوابیده و همش داره گریه می کنه و آژانس گرفتم و دارم میارمش پیشت.وقتی رسیدی اینقد گریه کرده بودی که دور چشم...
25 آبان 1393

یه مروارید کوچولو

سلام پسر خوشگلم  ماهان خودم عزیزدلم یه مدت بود خیلی ناآروم شده بودی و همش غر غر می کردی .گوش هات رو می گرفتی و می کشیدی و گریه می کردی.یا همش انگشت و دستای خودت رو مرتبا می بردی تو دهنت و می کشیدی به لثه هات.یا ملحفه و پتوی خودت رو می بردی تو دهنت. تا بالاخره تو پنج ماه و چهارروزگیت اول دندونت دراومد.صبح بود.تو بغلم بودی مثله همیشه انگشتمو گرفتی و بردی تو دهنت .احساس کردم انگشتم به یه چیز تیز و سفت خورد نگاه کردم تا بله یه مروارید کوچیک دراوردی.کلی ذوق کردم و بین همسایه ها و فامیل های نزدیک شیرینی پخش کردم.دیدن اولین دندونت خیلی لذت بخشه.خدا رو شکر می کنم. این روزها هم شروع کردی به غلت زدن و چرخیدن البته هنوز خوب نمیتونی غلت بخو...
10 آبان 1393

پنج ماهگی

سلام پسرم خوشگل و تپلی خودم دوروز پیش وارد پنج ماهگی شدی.مبارکت باشه پسرم.روز شنبه هم واکسن ۴ماهگی رو زدی و تا دیشب تب داشتی.خداروشکر ایندفعه یه دونه واکسن بیشتر نبود .وزنت هم نسبت به ماه قبل دو کیلو اضاف شده بود ماشاله. این روزا هم حسابی خوش اخلاق شدی و همش می خندی و کلا پسر خوش اخلاقی هستی.چند روز پیش بردمت پیش دکتر یزدانپرست برای چکاب .دکتر بغلت کرد و اینقد بوست کرد.همش میگفت ماشاله چه پسر خوشکلی. البته یکم تنبلی و هنوز غلت نمیخوری.فقط به اندازه نود درجه میچرخی. دیگه کاملا گردن میگیری و بعضی وقتا دستت رو میاری جلو و میخای چیزی که جلو چشمات رو بگیری.تا یه چیزی میاد تو دستت فوری میبریش تو دهنت. این روزا هم سخت درگیر اسباب کشی بودم و...
31 شهريور 1393

لالایییی

عزیزدلم عروسکم عشقم هروقت لالا داری جوری گریه می کنی که دلم ضعف میره برات.دستت رو مشت میکنی و به چشمات میمالونی و گریه پرسوز و گدازی راه می ندازی.وقتی میخابی هم با شنیدن کوچکترین صدایی بیدار میشی. منم موقع خوابوندنت از خودم لالایی میسازم و برات میخونم. چندتا عکس از لالاکردنت         ...
28 مرداد 1393

ماه چهارم زندگی ماهم

سلام ماه قشنگم                        سلام پسر زیباروی خودم ماهان عزیزم امروز دیگه وارد چهارمین ماه زندگیت شدی.چه زود گذشت.لحظات شیرینی رو تو این مدت کنارت سپری کردم.خاستم بدونی که از وقتی وارد زندگیم شدی دنیام یه رنگ دیگه به خودش گرفته.همه چی قشنگتر شده.شدی تموم دنیای من. فدای چشمای قشنگ پسرم بشم قربون لب کوشولت برم لپ هات چقد خوشکله ماشالا ماشالا عزیزممممممممممممممم ...
28 مرداد 1393