یه مروارید کوچولو
سلام پسر خوشگلم
ماهان خودم عزیزدلم
یه مدت بود خیلی ناآروم شده بودی و همش غر غر می کردی .گوش هات رو می گرفتی و می کشیدی و گریه می کردی.یا همش انگشت و دستای خودت رو مرتبا می بردی تو دهنت و می کشیدی به لثه هات.یا ملحفه و پتوی خودت رو می بردی تو دهنت.
تا بالاخره تو پنج ماه و چهارروزگیت اول دندونت دراومد.صبح بود.تو بغلم بودی مثله همیشه انگشتمو گرفتی و بردی تو دهنت .احساس کردم انگشتم به یه چیز تیز و سفت خورد نگاه کردم تا بله یه مروارید کوچیک دراوردی.کلی ذوق کردم و بین همسایه ها و فامیل های نزدیک شیرینی پخش کردم.دیدن اولین دندونت خیلی لذت بخشه.خدا رو شکر می کنم.
این روزها هم شروع کردی به غلت زدن و چرخیدن البته هنوز خوب نمیتونی غلت بخوری اگه حواسم نباشه دستت زیر شکمت میمونه و شروع میکنی به گریه کردن.
دو هفته دیگه باید سرکارم برگردم .خیلی ناراحتم آخه تحمل دوریت رو ندارم.همه زندگی من.
بدجور به باهم بودن عادت کردیم.
به اینکه صبح با صدای آواز خوندنت بیدار شم و لبخند قشنگت روی لبای کوچیکت رو ببینم.بغلت کنم بوست کنم و بهت شیر بدم .و تمام وقت روزانه م را با تو بگذرونم.حالا باید به کارم برگردم و صبح تا ظهر رو ازت دور باشم.خیلی غمگینم.