پسر عزیزم عشقم ماهانپسر عزیزم عشقم ماهان، تا این لحظه: 10 سال و 3 روز سن داره
زندگی عشقولانه مازندگی عشقولانه ما، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره
شایانشایان، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه سن داره

ماهان جون و شایان جون

عید 93

1393/1/17 8:15
نویسنده : مامان صدیقه
198 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پارسای قشنگ و تپل خودملبخندماچ

میدونم این روزا حسابی جات تو شکم مامانی تنگ شده و دلت میخاد دنیا بیای ولی باید بهت بگم الان زوده و باید چند هفته دیگه صبر کنی. موقع سال تحویل امسالم مثله سال قبل خونه بابابزرگ اینا بودیم . دور همی حوش گذشت.موقعی که سال تحویل شد از هیجان و خوشحالی من تو هم حسابی خوشحال بودی و همش تکون تکون میخوردی.میدونم که فهمیده بودی خبری شده.

1 فروردین هم  رفتیم خونه فامیلا و بزرگترا عید دیدنی که حسابی خستم شد و روز بعدش حسابی تب کردم و افتادم تو خونه.مامان بزرگ (مامان خودم) کلی باهام دعوا کرد که چرا اینقد خودت و خسته کردی ؟ منم بعد از اون روز دیگه نه مهمونی رفتم نه هیچ مسافرتی.اکثراً تو خونه بودم .فقط شبا با بابایی می رفتیم خیابون ساحلی یه دوری می زدیم که اونم بخاطر شلوغی بیش از حد و حضور مهمونهای نوروزی اکثرش تو ترافیک بودیم.

مامانی خواستم بهت بگم عید امسال همش با یاد تو حس کردن حضور گرمت در دلم گذشت . از همه عیدها متفاوت تر بود.خونه رو برای حضورت آماده کردم . گهواره هم برات گرفتم.تقریباً همه وسایل ضروری رو برای پسرم آماده کردم.مامان بزرگ هم یه سری داروهای محلی برات آماده کرده.یه دونه گوسفند هم گرفته که وقتی دنیا میای جلوت قربونی کنه.خلاصه همه چی برای ورودت آماده شده

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

بابای حسن
17 فروردین 93 12:27
سلام ان شاالله که همین طور روزها را به خوبی خوب پشت سر بگذاری تا کوچولویت را به سلامتی به دنیا بیاوری.یک خواهش داشتم گوسفند را که به سلامتی جلوی گل پسرت قربانی کردی از پشمش بده کلاه ببافند و بده مهوار تا کلاه را سرش خودش بگذاره شاید بخت اون هم باز یشه بره زن بگیره خسته مون شد بس که توی گوشش خوندیم و راستی کارش هم از کفش شب مراسم نو عروس و داماد هم گذشته ازمایش کردیم ولی جواب نداده این تنها ترین راه ممکن است که به ذهنمان خورد. متشکر
مامان صدیقه
پاسخ
سلام مرسی بابای حسن. واقعاً گل گفتی . باید کلاه گوسفندی رو بزنیم تو سرش شاید به نتیجه ای برسه و بختش باز بشهبابای حسن میترسم بخونه نارحت بشه نظرت چیه؟
بابای حسن
17 فروردین 93 12:34
مشکل نداره جنبه شوخی را بیشتر اینها داره مگه اینکه عمدا قر و فر تاکی بیاد
آرزو
17 فروردین 93 13:07
امیدوارم سال خوب و سالهای خوبتری کنار گل پسرت سپری کنی. تو و سارا چند روزی پسراتون از دختر من بزرگترن.تاریخ زایمان من3/15. مال تو کیه به سلامتی؟
مامان صدیقه
پاسخ
مرسی عزیزم.برای من دکتر 2/29 تاریخ زده ایشالا نی نی های هممون به سلامت بیان بغلمون
مهوار
19 فروردین 93 12:27
سلام... از این که می بینم دوستان اینقدرررررررر به فکر ما هستن خوشحالم.. علی آقا کافیه ما اراده کنیم به لطف خدا در خونه مون صف خواهند کشید.. بعله.. نمی دونستی بدون مامان پارسا ما ظرفیتمون خیلی بالاااااااااااااااااااااااااااااااااست!!
مامان صدیقه
پاسخ
مهوار از بس که لفتش دادی که بابای حسن همش تکه بارت میکنه زود باش دیگه خسته شدیم
مهوار
19 فروردین 93 14:18
به موقع سی بابای حسن دارم.. به حسابشون خواهیم رسید.. خدا قوت.. خسته نباشید.. ما که خیلی امیدواریم امسالم ساله اسبه ایشالا خودش با اسب سفید میاد در خونه مون.
مامان صدیقه
پاسخ
ایشالا
ناديا
26 فروردین 93 20:42
اميدوارم اغاز سال نو اغاز روزهايي باشه که ارزوشو داري عزيزم