عید 93
سلام پارسای قشنگ و تپل خودم
میدونم این روزا حسابی جات تو شکم مامانی تنگ شده و دلت میخاد دنیا بیای ولی باید بهت بگم الان زوده و باید چند هفته دیگه صبر کنی. موقع سال تحویل امسالم مثله سال قبل خونه بابابزرگ اینا بودیم . دور همی حوش گذشت.موقعی که سال تحویل شد از هیجان و خوشحالی من تو هم حسابی خوشحال بودی و همش تکون تکون میخوردی.میدونم که فهمیده بودی خبری شده.
1 فروردین هم رفتیم خونه فامیلا و بزرگترا عید دیدنی که حسابی خستم شد و روز بعدش حسابی تب کردم و افتادم تو خونه.مامان بزرگ (مامان خودم) کلی باهام دعوا کرد که چرا اینقد خودت و خسته کردی ؟ منم بعد از اون روز دیگه نه مهمونی رفتم نه هیچ مسافرتی.اکثراً تو خونه بودم .فقط شبا با بابایی می رفتیم خیابون ساحلی یه دوری می زدیم که اونم بخاطر شلوغی بیش از حد و حضور مهمونهای نوروزی اکثرش تو ترافیک بودیم.
مامانی خواستم بهت بگم عید امسال همش با یاد تو حس کردن حضور گرمت در دلم گذشت . از همه عیدها متفاوت تر بود.خونه رو برای حضورت آماده کردم . گهواره هم برات گرفتم.تقریباً همه وسایل ضروری رو برای پسرم آماده کردم.مامان بزرگ هم یه سری داروهای محلی برات آماده کرده.یه دونه گوسفند هم گرفته که وقتی دنیا میای جلوت قربونی کنه.خلاصه همه چی برای ورودت آماده شده