بهار 93 و سنگین شدن من
پسر عزیزم
هنوزم باورم نمیشه که دارم مادر میشم و خدا نعمتی به این بزرگی بهم داده و یه پسر کوچولو رو در دلم گذاشته.بعضی وقتا به شک می افتم و از خودم می پرسم واقعاً من حامله ام؟ با اینکه راه رفتن و خوابیدن و نشستن برام سخت شده و وقتی با بابایی می ریم بیرون کلافه میشه و میگه چقد آروم راه میری . با اینکه همش حرکتت رو تو دلم حس می کنم . با اینکه پوست شکمم اینقد حساس شده و همش میخاره. با اینکه شکمم گنده شده و بارها صدای قلبت رو شنیدم بازم باورش سخته.
پارسال این موقع ها با اینکه اولین عید مشترک من و بابایی بود و اولین عید دونفرمون ولی خیلی خیلی دوست داشتم خدا یه نی نی کوچولو بهمون بده. برای همین سر سفره م از چیزایی که میشد سه تا سه تا گذاشتم به نیت سه نفره شدنمون.سه تا تخم مرغ، سه تا سیب، سه تا ماهی قرمز.
پارسال موقع تحویل سال خونه بابابزرگ بودیم(بابای بابایی).هممون سر سفره جمع بودیم و بابا بزرگ جلو همه دعا کرد که من و بابایی بچه دار شیم که دعاش گرفت و امسال به لطف خدا سه نفر شدیم.
و امسال من یه مادرم .
همین جا سال نو رو به پسر کوچولوی خودم و به همسر مهربونم و به همه دوستان عزیزم تبریک میگم و امیدوارم سال خوبی برای همه باشه.