این روزها
اول یه سلام کنم با پسر کوچولوی خودم که این روزا با شیطونی هاش و تکونای شدیدش حسابی منو سرگرم کرده و همش منتظرم بیدار شه و بهم ضربه بزنه.
نی نی مامانی بعضی وقتا که حواسم بهت نیست و سرگرم کارای خونه هستم یا توی اداره دور وبرم شلوغه یدفعه یه ضربه محکم میزنی که دلم هرررری میریزه بعضی وقتام چون یهوییه جیغ میزنم.بابایی هم می پرسه وای چیییی شد؟ منم بهش جواب میدم بچه ت اذیتم میکنه.
ولی ضربه هات و تکونات تازگیها خیلی بامزه شده.تا میخام بخوابم انگار بازیت میگیره و شروع میکنی شیطونی کردن. بعضی وقتا میبینم شکمم داره تکون میخوره .بعضی وقتا احساس میکنم یه چیزی داره تو شکمم می لرزه. نمیدونم اون داخل داری چکار میکنی.با اینکه تو هفته 27 بارداری هستم و همه مادرایی که مثله منن دوست دارن زودی نی نی شون دنیا بیاد ولی من دوست دارم این روزها خیلی آروم بگذرن و تا میتونم لذت ببرم.آخه تو توی دلمی و فقط فقط ماله خودم. خیلی شیرینه.
روز پنج شنبه گذشته با هم اولین عروسی رو رفتیم قبل از رفتن کلی باهات حرف زدم که کجا میخایم بریم و عروسی چیه؟ بچه خوبی بودی و گوش دادی.رفتیم عروسی اونجا سروصدا زیاد بود خیلی تکون میخوردی فکر کنم داشتی مثله عموهات می رقصیدی.....
اونجا همه خیلی هوای مامانی رو داشتن البته من از ترس که کسی بهم بخوره یا یه وقت لیز بخورم و بیفتم همش یه گوشه نشسته بودمو همه دور و برم جمع میشدن .
خلاصه خوش گذشت.وقتی اومدیم خونه اینقد خسته بودم زودی خوابیدیم.خودتم زودی خوابت برد.
فرداش هم رفتیم خونه مامان بزرگ تا شب موندیم.مامان بزرگت دیروز رسماً اعلام کرد که بعد از به دنیا اومدنت موقعی که میخام برگردم سرکار خودش مواظبت هست و نگهت میداره منم خیلی خوشحال شدم.
راستی مامانی عیدیمو گرفتم تو همین هفته میرم واست خرید میکنم .یه عالمه لباس و وسایل برای پسر قدبلند خودم.