خبرخوش

به نام خدا

امروز می خوام تو نی نی وبلاگ برای نی نی کوچولوم که هنوز ندیدمش ولی تازگی ها وجودش رو تو دلم حس کردم یه وبلاگ خوشگل درست کنم.الان دقیقاً یکسال و سه ماه از عروسی من و همسر عزیزم رضا می گذره. و الان تو هفته نوزدهم بارداری هستم

من 6 مهر 92 متوجه شدم که قراره خانواده 2 نفرمون بزرگتر بشه و سه نفره بشیم.کلی خوشحال شدیمو خدارو شکر کردیم. اولاش تا سه ماهگی ویار داشتم و حالم بد بود ولی الان خداروشکر حالم بهتر شده.ولی هر دفعه که میرم پیش خانم دکتر احمدی متخصص زنان، بهم میگه خیلی مواظب باش و احتیاط کن چون جفت یه خورده پایینه.

جنسیت نی نی من هنوز صددرصد مشخص شده .سونو گرافی بهم گفت احتمال زیاد پسر باشه . خودمم احساس می کنم پسره.

بعد از اون سونوگرافی قبلی که رفتم و دکتر بهم گفت بچه ت احتمال زیاد پسره، دیشب هم رفتم سونو 18 هفتگی .ایندفعه با رضا رفتیم.دکتر رضا رو صدا زد و گفت بابا اگه دوست داری بیا بچه ت رو ببین.بعدش یکی یکی اعضای بدنشو بهمون نشون داد.ازش پرسیدم دکتر جنسیتش چیه؟ جواب داد پاهاش جفته.نشون نمیده .هرکاری کرد نی نی باحیای من پاهاش رو باز نکرد.

روز جمعه 92/9/29 با خانواده آقارضا رفته بودیم جنگل.هوا خیلی سرد بود .مادرشوهرم واسه نهار ماکارونی درست کرده بود.تا رسیدیم نهار رو خوردیم.دورهمی خیلی خوش گذشت. بعد از اون علی پسر عمه رفتش واسه آتیش هیزم بیاره تا نگو لابلای چوبها یه دونه مار تیر خوابیده بوده.علی هم میزنه مار رو می کشه. ما نشسته بودیم که دیدیم از دور با یه دونه مار کشته شده تو دستش داره میاد.تا رسید گفت می خام سونوگرافی کنم ببینم عروس دایی بچه ش پسره یا دختر؟ مار رو تو دستش چرخوند و پرتش کرد پشت سرش.مار روی شکم افتاد یدفعه هم جیغ و سوت زدند که نی نی پسره.آخه بر اساس عقیده بوشهری های قدیم اگه مار رو شکم بیفته یعنی بچه پسره اگه روی کمر بیفته یعنی بچه دختره.

آتیش که روشن شد کنارش نشستیم و گرم شدیم .ولی بعد از دو سه ساعت خستم شدو برگشتیم خونه.

شبش مامانم زنگ زده و کلی باهام دعوا کرد که چرا تا نصف شب تو جنگل موندی نگفتی مریض میشم؟